نویسنده: مرتضی علی دوست




 

1-2. بی اعتنایی ملتهای جهان به باب و بهاء

1-1-2. بی اعتنایی (و مخالفت) ملت ایران با باب و بهاء

آیین بابیت، از همان آغاز پیدایش خویش در ایران، با مخالفت شدید و گسترده ی ملت مسلمان و شیعه ی این سرزمین رو به رو شد، و این نکته ای است که کراراً مورد اعتراف متون بهائیت قرار گرفته است.
می دانیم که علی محمد باب، در بدو ظهورش به یکی از مریدان خود (ملا صادق خراسانی) دستور داد که در مسجد نو شیراز، عبارت اشهد ان علیاً قبل نبیل باب بقیه الله را در اذان نماز جمعه بیفزاید، و چون خراسانی چنین کرد با مخالفت شدید عامه ی مردم شیراز روبه رو شد. به گفته ی نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت: مردم شیراز (پس از شنیدن این عبارت نوظهور و بدعت آمیز در اذان) «جمیعاً مندهش و سراسیمه شدند و قیل و قال بلند شد... فریاد و فغان علما بلند، تمام شهر موّاج و مضطرب گشت...».(1)
علی محمد باب، به علت طرح ادعاهای خود، نه تنها از سوی مردم شیراز، بلکه از سوی قاطبه ی مردم ایران(اعم از عالم و عامی و دولت و ملت) با مخالفت شدید رو به رو شد به قول شوقی افندی: باب «پس از اظهار امر و ابلاغ رسالت خود در شیراز، مورد مخالفت شدید اعداء واقع گردید و کافه ی ناس از مقام سلطنت و مراجع حکومت و رؤسای شرع تا مردم عوام جمیعاً کثله واحده علیه» وی «قیام نمودند...».(2) شوقی، هم چنین، در مکتوبی، با اشاره به گذشت یک قرن از ظهور ادعای باب، با دریغ و افسوس بسیار می نویسد: «اَسَفا که... کمال بی اعتنایی از طرف علمای جاهل [نسبت به این آیین] ابراز گردید و آن وجود مقدس، با ضَغینه و بَغضای روزافزون علماء دین مقابل گردید. اهل ایران به تمسخر و استهزا پرداخته و رؤساء و سلاطین که طرف خطاب قلم اعلی قرار گرفتند به نهایت حقارت بدان نگریستند و عداوت و بدخواهی نفوس در جمیع بلا برانگیخته شد. این بود که نحوه ی استقبال مردم از کلیه ی طبقات در برابر چنین رسالتی جهانی و الهی بسیار نامطلوب گردید...».(3) بهاء نیز در کتاب ایقان، با اشاره به یاران باب، و مخالفت هایی که از سوی مردم با آنان صورت گرفت، می نویسد: «...معلوم است که کل اهل الارض چه مقدار غل و بغض و عداوت به این اصحاب داشتند. چنانچه اذیت و ایذای» آنان «را علت فوز و رستگاری و سبب فلاح و نجاح ابدی می دانستند... با این همه ایذاء و اذیت، محل لعن جمع ناس شدند و محل ملامت جمیع عباد...».(4)
مخالفت علما با باب و بهاء در ایران و عراق، البته به دلیل تشخیص و نفوذ علمی و اجتماعی علما، بروز و ظهور بیشتری از مخالفت توده ی مردم در این دو کشور داشت. بهاء می گفت: «لما تفرّسنا وجدنا اکثر اعدائنا العلماء».(5)
زمانی که برخورد ملت ایران با باب چنین بود، طبعاً برخورد آنان با کسانی چون حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) نیز که مدعیات خود را روی ادعاهای باب بنا کرده بودند، بهتر از باب نبود.
بهاء شدیداً از بی اعتنایی ملت مسلمان ایران نسبت به خویش و ادعاهایش، عصبانی بوده و در آثار خود با کینه از این امر یاد می کند. وی سال ها پس از تبعید از ایران، در کتاب طرازات (ص8) می گوید: از ورود این مظلوم در زوراء [بغداد] الی حین، به مثابه ی امطار(6)، الواح مقصود عالمیان بر اهل ایران باریده، مع ذلک آگاه نشدند و در غفلت و شقاوت قدیم خود باقی و برقرار»ند...(7)
ناراحتی شدید بهاء از ملت و دولت ایران، از آن بود که هم در زمان اقامت وی در ایران، مانع فعالیت او و همفکران بابیش بودند و ضمن مقابله با شورشهای مسلحانه و اقدامات تروریستی آنان در ایران، به اخراج شخص وی از این کشور همت گماشتند، و هم زمانی که بهاء و یارانش در تبعیدگاه عراق به ادامه ی همان سنخ فعالیت ها مشغول بودند، بار کسانی از همین ملت و دولت ایران (نظیر میرزا بزرگ قزوینی و شیخ عبدالحسین تهرانی) موی دماغ او و همفکرانش شدند و موجبات تبعید مجدد او و همراهانش از عراق به نقاط دوردست قلمرو عثمانی (ادرنه و عکا) را فراهم آوردند.(8)
انبوه مردم مسلمان ایران، نه تنها گرایشی به باب و بهاء نشان ندادند، بلکه نسبت به این دو و اتباعشان، که به لحاظ موازین اسلامی: مدعیاتی نامشروع و بدعت آمیز مطرح می ساختند، نفرت نیز می ورزیدند (چنان که هنوز هم دیدگاه و برخورد این ملت با آنان چنین است). این نکته است که خود بهائیان در آثار خویش، کراراً بدن تصریح و اعتراف دارند.
عبدالحسین آواره (نویسنده و مبلغ پیشین بهائی) در کتاب الکواکب الدریه که از منابع مشهور فرقه است، ضمن شرح تأسیس مدرسه ی تربیت (توسط بهائیان) در سال 1321ق (زمان سلطنت مظفرالدین شاه) در تهران، و اهمیت این امر، تصریح می کند که: «بهائیان... منفور ملت و دولت بودند»...(9) نیز با اشاره به یکی از بهائیان عصر ناصری موسوم به میرزا اشراف اصفهانی نجف آبادی می نویسد: «در ابتدا از اهل منبر بود، چون به اسم بهائی مشهور گشت منفور جمهور شد».(10)
نفرت عمومی ملت ایران از بابیان و بهائیان تا آن حد گسترده و عمیق بود که در مواقعی چون عصر مشروطیت، مخالفان مشروطه برای منزوی ساختن جناح سیاسی مقابل خود، آنان را به فرقه های یاد شده منسوب می داشتند و از این راه می کوشیدند که توده ی مردم را بر ضد مخالفان سیاسی خویش بشورانند.(11)
مرحوم نورالدین چهاردهی، پژوهشگر مطلع و فروتن تاریخ ادیان و مسالک، داستان جالبی را نقل می کند که نمودار عظمت و صلابت ایمان یک بانوی فقیر مسلمان ایرانی در برابر بهائیت است. می نویسد:
در ایامی که سرشماری اخیر ایران [دهه ی 1340ش] انجام گرفت و تعرفه هایی تحت عنوان دین رسمی (اسلام، مسیحی، یهود، زرتشتی) و کلمه ی غیره نیز افزوده شده بود، بهائیان خواستند بنویسند بهائی، اداره ی آمار نپذیرفت.
محفلهای [بهائیان در] شهرهای شمال، همه با یک عبارات خاص که قبلاً به آنها ابلاغ شده بود، تلگرافی به اداره ی سرشماری دادخواهی کردند و ادرات آمار نیز کسب تکلیف نمودند. این ناچیز در این هنگام در شهر لاهیجان به سر می بردم. پاسخ از اداره ی سرشماری صادر گردید که هر که مذهب را می نویسد بپذیرد.
مزد کارگران اعم از زن و مرد در باغهای چایکاری 25ریال بود. سران بهائی از 150ریال تا 250ریال به کارگران پرداخت کرده که مذهب خود را بهائی نویسد...(12)
در ادامه ی سخن، مطلب دیگری به ذهنم خطور کرد. حزب بهائی حاضر بود ده نور را آباد سازد و از شاهی به نور جاده سازی کند و نور به بخش تبدیل گردد. دولت [پهلوی]، نور را از دهستان در اندک مدتی به شهرستان تبدیل کرد و از شاهی به نور جاده ی آسفالت کشید و زمین های انتهای شهر شاهی به نور که متری 150 تومان خریدار داشت، به بهائیان متری 5تومان آن هم به اقساط فروختند. این بی مقدار در این موقع در ساری بودم.
[در اوایل دهه ی 40 شمسی، زمان نخست وزیری اسدالله علم] اجتماعی در لندن از بهائیان تشکیل شد که اداره ی گذرنامه، خارج از نوبت، گذرنامه های بهائیان را آماده ساخت و هواپیمایی کشوری با نصف بهاء، بهائیان را به لندن برده و به تهران برگرداندند. در این اوقات این ناچیز در تهران اقامت داشته و به رأی العین این امور را مشاهده کردم.
به دستور دولت، محافل از دست امنای بهائیت هر شهر گرفته شده و در اختیار کلانتریها [قرار گرفت]، و در شهرهایی که غیر از شهربانی کلانتری نداشت در دست شهربانی محل بود و اثاثیه در یک اطاق جا داده و درب آن را قفل ساخته و کلید را نیز به عضو محفل آن شهر می سپردند و بعضی از این محافل خود سرایداری در چند اطاق سکونت می دادند.
این بی مقدار، وقتی در رشت بودم محفل بهائیان رشت در سه اطاق سکونت داشته و گاهی برای سرکشی می رفتم. نماز خواندن این خانواده را مشاهده کردم و هر چه سعی کردم به کمک دوستان خیر خود، این عایله ی نجیب را از آن مکان رهایی بخشم قبول نکردند و بانوی مؤمنه آن خانواده به من گفت: شما اصرار نورزید و بیمی نداشته باشید. ما دین فروش نیستیم و در جلسات آنها شرکت نجسته ایم و در مقابل دیدگان بهائیان، نماز برگزار می کنیم. ما سرایداریم؛ در مقابل کرایه ی منزل نداده و مبلغ ناچیزی حقوق گرفته و تاکنون اضافه ی دستمزد مطالبه نکرده و نخواهیم کرد. به شگفتی فرو رفتم و در مقابل عظمت روحی یک بانوی گیلانی که اگر سواد هم داشت قابل بحث نیست سر تعظیم فرود می آرم و در این بحث از آنان به نیکی یاد می کنم.
این ناچیز، پاسبانان مسن را که قادر به گشت شب نبودند مأمور محفل کردم. پس از چندی به لاهیجان رفته محفل آن شهر نیز در اختیار شهربانی بود. پس از مدتی نامه ای با لحن تند و زننده از شهربانی کل رسید مبنی بر این که این محافل، مرکز تعیش رؤسای شهربانیها بوده، لذا محفل و اثاثیه را با دقت بر طبق صورت مجلس تحویل فلان شخص بدهید و عجیب آن بود که در نامه ی شهربانی کل، اسم یک تن از بهائیان مقیم لاهیجان را برده بود و این مطلب خود صراحت داشت که نامه از طرف محفل بهائی تهران انشاء گردیده است.(13)
نکته: مخالفت با باب و بهاء در بین ایران، اختصاص به گروه «متشرعه» (هواداران تشیع فقاهتی / مکتب اصولی) نداشت بلکه «اخباریان» و «شیخیان» را نیز شامل می شد. بی جهت نیست که (هر چند بسیاری از بابیان نخستین، از حوزه ی درس رهبران شیخی: سید کاظم رشتی و شیخ احمد احسائی برخاسته بودند) اما بزرگان شیخیه هم چون ملا محمد مامقانی تبریزی و حاج محمد کریم خان کرمانی، در صف اول مخالفان باب و بهاء قرار داشتند و محاکمه ی باب در تبریز عمدتاً توسط رهبران شیخیه در آن شهر صورت گرفت. به ویژه حاج محمد کریم خان کرمانی و فرزندانش، جنگ سختی را بر ضد باب و بهاء بر پا کردند، چندان که به نوشته ی آواره، مبلغ بهائی: «خصومت با بهائی، از خصایص هر شیخی کریم خانی است»(14) و البته متقابلاً سران بابیه و بهائیه (از باب و قره العین گرفته تا بهاء و دیگران) نیز که قادر به پاسخگویی به ایرادات وی نبودند، از هیچ گونه توهین و فحاشی نسبت به کرمانی و اتباع وی دریغ نکردند و او را اثیم و زنیم و حتی دجال آخرالزمان شمردند! چنان که ملا محمد مامقانی (رئیس شیخیه ی تبریز، و از اشخاص حاضر و فعال در جلسه ی محاکمه ی باب توسط علمای تبریز) را نیز دجال شمرده و به همین مناسبت، «پیشوای یک چشم مکار»! خوانده اند.(15)
گذشته از الواح باب و رساله ی قره العین بر ضد حاج محمد کریم خان کرمانی (که در جلد سوم کتاب ظهورالحق، نوشته ی اسدالله مازندرانی آمده) باید به الواح و آثار متعدد حسینعلی بهاء در رد کرمانی اشاره کرد، هم چون لوح قناع (با مطلع: آن یا ایها المعروف بالعلم) را صادر کرده و نیز لوح دیگر (با مطلع: هو القهار یا کریم اسمع نداء ربک الابهی)(16) که در آنها به حاج محمد کریم خان طعن زده و در کتاب اقدس نیز او را مستکبری هواپرست خوانده است: اذکروا الکریم اذ دعوناه الی الله انه استکبر بما اتبع هویه...(17)
شوقی افندی نیز در لوح قرن، کرمانی از «هائم در هَیماء جهل و عِمی، کریم زنیم»خوانده که «بساطش منطوی و نورش مصفی گشت و... در اسفل درکات جحیم مقر گزید»!(18) عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده ی مشهور بهائی، به بهانه ی شرح عبارت شوقی در فوق، فصلی از کتاب خود: رحیق مختوم (ج2،صص1175-1188) را به طعن و بدگویی از حاج محمد کریم خان آلوده و به وی نسبت هایی چون اثیم و دجال روا داشته است. اشراق خاوری با اشاره به کرمانی می نویسد: «طینت دجالی وی اجازه نداد که به مطلع امر رحمن [یعنی باب!] ایمان آورد».(19) به همین نمط، ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ و نویسنده ی طراز اول فرقه) نسبت به رهبر شیخیه ی کرمان، هتاکی را به اوج رسانده و در مقدمه ی کتاب مشهورش: کشف الغطاء، حاج محمد کریم خان را «رکن رابع» کتاب شرایع (نوشته ی محقق حلی) شمرده که در باب نجاسات است!(19)
جالب این است که استقبال دیگر ملتهای جهان(اعم از مسلمان و مسیحی و...) از باب و بهاء نیز بهتر از ملت ایران نبود، و تلخی این واقعیت زمانی کام سران بهائیت را آزار بیشتری می داد (و می دهد) که این آیین داعیه ی جهانی و جهانگیری داشت و تشکیلات حاکم بر آن، همه ی تلاش و ترفند خویش را بر این امر استوار کرده است که وعده های کهنه اما انجام نشده ی باب و بهاء مبنی بر سیطره ی سریع و قریب الوقوع این مسلک بر جهان را در جهان تحقق بخشد، که البته باید گفت موفقیتی در این راه نداشته و حتی طبق آمارهای (شدیداً اغراق آمیز) فرقه ی بهائیت از شمار اعضای خویش در جهان، تعداد افراد فرقه از یک هزارم جمعیت جهان نیز کمتر است.

2-1-2. بی اعتنایی (بل مخالفت) مسلمانان با باب و بهاء

شواهد موجود حکایت از آن دارند که حسینعلی بهاء از بی اعتنایی مسلمانان جهان نسبت به خویش به شدت رنج می برده است. در این زمینه، به مورد جالبی اشاره می کنیم:
زمانی که بهاء با وضعی ناگوار، در تبعید عثمانی به سر می برد، سلطان عثمانی شنید که نعلین حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزد یکی از اشراف دیار بکر قرار دارد. لذا فرمان داد که شخص مذکور همراه شیء یاد شده نزد وی حاضر شود. بدین منظور، مخصوصاً از اسلامبول (پایتخت امپراتوری عثمانی) کشتیهای متعددی را به استقبال نعلین پیامبر (ص) فرستادند و زمانی که امانت مزبور به نزدیکی اسلامبول رسید مجدداً زورقهای متعدد دیگری فرستادند و شخص صاحب امانت را در زورق مخصوص سلطانی نشاندند. هنگام ورود آن شخص به ساحل نیز، صدراعظم امانت را تحویل گرفته در کالسکه ای بسیار ممتاز نهاد و دارنده ی امانت را با استقبالی بسیار با شکوه - در حالی که جمیع وزرا و وکلا و جمعی از علما او را بدرقه می کردند - به محل مخصوصی که برای نعلین مزبور در نظر گرفته شده بود، هدایت کردند و پس از دیدار سلطان از آن محل، تا سه روز مردم نیز فوج فوج به زیارت آن شیء مقدس می آمدند.
بهاء در لوحی به یکی از بهائیان، ضمن شرح ماجرای فوق، با ناراحتی و اندوه بسیار از احترام شدید و مثال زدنی مردم نسبت به کفش پیامبر اکرم (ص) و بی اعنایی تحقیرآمیز همان مردم نسبت به شخص خویش، می نویسد:
مشاهده نمایید که به فرع [یعنی وجود نازنین پیامبر اسلام] چگونه متشبثند و از اصل [یعنی بهاء!] چگونه غافل؟!... چنانچه در این ایام، احدی اعتنا به حبس آن اسراء [بهاء و خانواده و همراهانش] نداشته و ندارد...(21)
البته کار مسلمانان جهان با بهائیت از بی اعتنایی در گذشته و به مخالفت آشکار رسیده است، به گونه ای که می توان از مقوله ای به نام «رویارویی جهان اسلام با بهائیت»سخن گفت.(22)
شوقی افندی در قرن بدیع، حکم محکمه ی شرع «ببا»(از شهرهای کشور مصر) در دهه ی 1920 میلادی مبنی بر نفی و طرد بهائیت را این گونه نقل می کند: «دین بهائی مذهبی جدید و به کلی مستقل دارای معتقدات، اصول و قوانین مربوط به خود بوده که به کلی متفاوت و متغایر با معتقدات، اصول و احکام اسلامی است. هیچ فرد بهائی، مسلمان به شمار نمی آید و بالعکس. همچنان که هیچ بودایی، برهمایی یا مسیحی نمی تواند مسلم به شمار آید و بالعکس». در سال 1924 محکمه ی استینافی مذهب سنّی مستقرّ در شهر ببا در کشور مصر در پرونده ای که برای قضاوت به آن دادگاه ارجاع شده بود چنین رأی داد:
انَّ البهائیه دینٌ جدیدٌ قائمٌ بذاته، له عقائد و اصول و احکام خاصّه به تُغایِر و تُناقِض عقائد و اصول و احکام الدین الاسلامی تَناقُضاً تأمّاً للبهائی مُسلِم و لا العکس، کما لایقال بوذی أو برهمی أو مسیحی مثلاً مُسلِم و لا العکس للتناقض فیما ذُکِر.(23)
نیز همو در لوح قرن، می گوید: تأسیس نظم بدیع و ارتفاع قواعد و نصب اعمده ی قصر مشید، دشمنانی جدید مبعوث نمود و محرک عرق عصبیّت اعدای قدیم گشت. علمای سنت و جماعت در اقلیم مصر، مرکز عالم عربی و اسلامی، حجاب اعظم را بدریدند و حقایق مکنونه ی مستوره که در مدت هشتاد سال در خلف حجاب و حکمت مقنوع بود به صرافت طبع اعلان و اثبات نمودند. محکمه ی شرعیه ی اسلامیه در اثر تأسیسات جدیده ی بهائیان در دیار مصریه، حکم قاطع انفصال [جدایی و بیگانگی] بهائیان را رسماً و کاملاً از شریعت محمدیه و اخراج آنان از جامعه ی اسلامیه صادر کرد و عقد و ازدواج را بین بهائی و مسلم نسخ و زوج را از زوجه منفصل کرد و ارتداد و کفر و الحاد متمسکین به شریعت سمحاء را اعلان نمود... و این حکم شدید و صریح را مفتی دیار مصریه و قاضی القضاه در مدینه قاهره، هر دو، تصدیق و تأیید نمودند و در جرائد و مجلات در اقلیم مصر و ممالک مجاوره انتشار دادند...
در این حکم مبرم این عبارات صریحه مسطور [بود]: «ان البهائیه دین جدید قائم بذاته له عقائد و اصول و احکام خاصه به تغایر و تناقض عقاید و اصول و احکام الدین الاسلامی...». و از برای سدّ باب مراجعه بهائیان به محاکم شرعی اسلامی و ایجاد مشکلات از برای نمایندگان جامعه و اعضای محافل روحانیه در آخر این حکم، این قید و شرط مذکور و مسطور [بود]: «و مَن تاب و آمن منهم و صدّق بکلّ ما جاء به سیّدنا محمد رسول الله و عاد الی الدین الاسلامیّ الکریم عودهً صحیحهً فی نظر اسلام و المسلمین حقاً لا فی نظر الادعیاء المبطلین... و سلّم بانّ سیدنا محمد... هو خاتم النبیین و المرسلین لا دین بعد دینه و لا شرع یَنسِخُ شرعه و انّ القرآن هو کتاب الله و وحیه لانبیائه و المرسلین لا دین بعد دینه و لا شرع بنسخ شرعه و انّ القرآن هو کتاب الله و وحیه لانبیائه و رسله ... قبل منه ذلک و جاز تجدید عقد زِواجه و من یتّبع غیرالاسلام دیناً فلن یُقبَلَ منه و هو فی الاخره من الخاسرین».
متعاقب این انفصال و اخراج، در اثر ضوضاء و غوغاء و تعرضات و تعدیات شدیده ی اشرار و متعصبین در آن اقلیم، و منع دفن اموات بهائی در مقبره ی مسلمین، فتوانی مفتی دیار مصریه بر حسب خواهش وزارت عدلیه صادر گشت و نص آن فتوی در جرائد منتشر. در این فتوای خطیر که متمم حکم محکمه ی شرعیه محسوب [می باشد] این عبارات مدؤن و مسطور [بود]: "انّ هذه الطایفه لیست من المسلمین... و مَن کان مِنهم فی الاصل مُسلِماً اصبح باعتقاده لمزاعم هذه الطائفه مرتدّاً عن دین الاسلام و خارجاً عنه تَجری علیه احکامُ المرتدّ المقرره فی الدین الاسلامیّ القیوم، و اذا کانت هذه الطائفه لیست من المسلمین لایجوزُ شرعاً دفنُ مَوتاهم فی مقادیر المسلمین سواء منهم مَن کان فی الاصل مسلماً و من لم یکن کذلک".
این حکم شدید علمای دین و اخراج صریح از جامعه ی مسلمین و تولید مشاکل عظیمه و وقوع امتحانات شدیده از برای مؤمنات و مؤمنین در آن سرزمین و اقالیم دیگر در ممالک اسلامیه، منضم به لطمات دیگر از طرف سیاسیون و حکام گشت...(24)
حال، موقف بهائیان در مصر مشکل شده است. نه قانون مدنی هست که به موجب آن عمل شود و نه محکمه ی شرعیه آن را می پذیرد. اگر بگویند ما پیرو اسلام هستیم، باید به آن چه که آنها نوشته اند اقرار نمایند، من جمله ختم نبوت رسول «ص» و نبودن شرعی بعد از شریعت اسلام و و و. آیا می شود چنین اظهاری بکنند؟ اگر بگویند ما بهائی هستیم. پذیرفته نمی شوند. حال باید بروند و از حکومت تکلیف بخواهند، زیرا نه قانون مدنی هست و نه محکمه ی شرعیه آن ها را می پذیرد. احباً [=بهائیان] باید از خودگذشتگی به خرج دهند، باید فداکاری و استقامت کنند. «بروند و جداً بایستند و تکلیف بخواهند. ولی نمی روند. می ترسند از معاملاتشان، از کسب و کارشان، از احتراماتشان. می ترسند احتیاط می کنند و اگر نکنند هم باز گیرند». زیرا فرضاً بگویند ما مسلمیم، می گویند: شما مرتدهای بهائی هستید و دروغ می گویید. باید حبس بروید و اگر بگویند هم قبول نمی شوند.
این است که وضع مشکل شده و [بهائی بودن] فداکاری می خواهد.(25)
منابع موجود (از جمله: منابع خود فرقه) از مخالفت شدید اهل سنت در کردستان ایران و عراق بر ضد فرقه حکایت دارد. عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده و مبلغ طراز اول بهائی، در زندگی نامه ی خود نوشت خویش که در سالنامه ی جوانان بهائی درج شده است. ضمن شرح سفرهای تبلیغی خود به نقاط مختلف، می نویسد: «در بهمن ماه 1314 شمسی حسب الامر محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران به عراق عرب سفر کردم و حسب الامر مولای مهربان [شوقی افندی] و مساعدت محفل مقدس روحانی ملی بهائیان عراق، به سلیمانیه رهسپار و به نشر آثار امریه و تبلیغ نفوس مشغول شدم. طولی نکشید که غوغای علما و هیاهوی فقهای کردستان عراق به فلک اثیر رسیده و مردم سلیمانیه عموماً به هیجان آمدند و در جراید و مجلات عراق سر و صدا بلند شد و کار بر بنده بی اندازه سخت گردید... باری، حکومت عراق، به واسطه ی هیجان عموم، اجازه توقف نداده محفل ملی عراق از» شوقی «کسب تکلیف کردند. امر مبارک به مراجعت این عبد به ایران... صادر گردید».(26)
حجه الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی، واعظ شهیر معاصر، نیز که پخش سخنان روشنگر وی از رادیو تهران در رمضان / اردیبهشت 1334ش بر ضد بهائیان، شوری در سراسر کشور بر ضد آنان به پا کرد، در مصاحبه ای که همان ایام با برخی از جراید پایتخت انجام داد، اظهار داشت: «جالب توجه آن است که یک هیئتی از مرزنشینان کرد که اهل تسنن هستند به تهران آمدند و از طرف چهارصد میلیون مسلمان، اعم از شیعه یا سنی، مبارزات ما را تأیید و تشکر نمودند».(27)
به ویژه از زمانی که رژیم غاصب صهیونیستی (با کمک قدرت های امپریالیستی غرب) به مثابه ی «دشنه ای در قلب جهان اسلام در فلسطین اشغالی استقرار یافت و سران بهائیت آشکارا دست در دست سران آن حکومت خون آشام و سرکوب گر نهادند، شخصیتها و جنبشهای آزادی خواه و فعال بر ضد استعمار و صهیونیسم در جهان عرب، فرقه ی بهائیت را به عنوان گروهی وابسته به اسرائیل و ستون پنجم آن در کشورهای اسلامی، ارزیابی و بر ضد آن به پاخاستند.
در این زمینه می توان به مواردی همچون: هشدار یکی از اعضای مجمع عمومی مؤتمر اسلامی بیت المقدس، در سال 1960 راجع به نقش اطلاعاتی بهائیان برای اسرائیل، و مهم تر از آن، تشکیل «دفاتر تحریم اعراب علیه اسرائیل»(28) در پیوند با اتحادیه ی عرب در دهه ی 1970 میلادی اشاره کرد.
طبق نوشته ی روزنامه ی نیمه رسمی الاهرام (چاپ قاهره)، مورخ 23 فوریه ی 1975: خبرگزاری وریستر در تاریخ 10 ژانویه ی 1975، از دمشق گزارش داد، آقای محمد محبوب، کمیسر عالی «دفاتر تحریم اعراب علیه اسرائیل» در دمشق اظهار داشت کنفرانس ماه آینده ی این دفاتر، مبارزه با گروه بهائی را مورد بررسی جدی قرار خواهد داد. محجوب، از گروه بهائی، به عنوان یک جنبش طرفدار اسرائیل و صهیونیسم یاد کرده است.
همین مضمون را خبرگزاری خاورمیانه نیز در همان تاریخ به نقل از محمد محجوب و دیگر ناظران آگاه بر «جامعه ی اتحادیه ی عرب» چنین مخابره نمود: «روز 23فوریه ی سال جاری، افسران دفتر تحریم اسرائیل در کنفرانس قاهره گرد خواهند آمد تا موضوع گروه مذهبی بهائیها را که دارای اهداف و فعالیت های صهیونیستی در کشورهای عربی - اسلامی هستند، مورد بررسی قرار دهند...
در حال حاضر، بهائیان، در کشورهای عربی و اسلامی، فعالیت های چشم گیری داشته و با پشتیبانی صهیونیسم جهانی و اسرائیل، در بسیاری از نقاط جهان، به ویژه ایالات متحده ی امریکا، مراکز مهمی را برای اهداف صهیونیستی، زیر پوشش بهائیت ایجاد کرده اند. بنا به اطلاعاتی که خبرگزاری خاورمیانه در دمشق به دست آورده است، منظور کردن این موضوع در صورت جلسه ی کنفرانس آینده ی تحریم اسرائیل، به دنبال گزارشهای متعددی است که پیرامون فعالیت های صهیونیستی بهائیان به ادارات تحریم اسرائیل رسیده است...».
سی و هفتمین کنفرانس تحریم اسرائیل، وابسته به جامعه ی عرب، در 23 فوریه ی 1975در قاهره گشایش یافت و در 25 فوریه، نتایج مهم و تصمیمات متخذه در کنفرانس تحریم، در مطبوعات جهان منتشر گردید. روزنامه ی المحرر، چاپ بیروت، در 25 فوریه ی 1975 تحت عنوان «مؤتمر مکاتب مقاطعه اسرائیل» تصمیم کنفرانس تحریم را (به نقل از محمد محجوب و دیگر ناظران آگاه) در خصوص رابطه ی محافل و مراکز بهائیان با صهیونیسم و اسرائیل چنین اعلام کرد: «و قررالمکتب ایضاً فرض حظر علی نشاط البهائیین فی الدول العربیه و اغلاق محافلهم بعد ان ثبت ان الصهیونیه تستر ورائهم...». یعنی، دفتر تحریم اسرائیل، هم چنین مقرر داشت که بایستی دولت های عربی از تحریک بهائیها و تشکیل محافل آنان شدیداً جلوگیری کند. زیرا برای اعضای کنفرانس مسلم گردیده که صهیونیسم پشت این فرقه پنهان شده است.
روزنامه ی الاهرام و نیز نشریه ی اخبار دبی، مورخ 10 آوریل 1975، ضمن انتخاب تیترهایی نظیر: «حرکة صهیونیة تعمل فی البلاد العربیة» (حرکت صهیونیستی در کشورهای عربی فعالیت می کند)، به معرفی اجمالی بهائیت، و ذکر دیدگاه ها و پیشنهادهای منفی کنفرانس قاهره درباره ی آن پرداختند.(29)
دانشمندان و فقهای کشورهای اسلامی نیز در این عرصه بیکار نمانده و خصوصاً در دهه های اخیر، جهت جلوگیری از نفوذ و فعالیت های مخرب فرقه در جهان اسلام دست به اقداماتی زدند که از جمله ی مهم ترین آنها، صدور قطعنامه و سپس مصوبه از سوی مجمع الفقه الاسلامی وابسته به سازمان کنفرانس اسلامی (بالاترین مرجع دینی مشترک در جهان اسلام، شامل فقهای 57کشور اسلامی از تمامی مذاهب و فرق حتی وهابیت) در 26 ژانویه 1987 و فوریه ی 1988است که ضمن اعلام کفر و ارتداد بهائیان از اسلام، خواستار برخورد مقتضی با این فرقه از سوی دولتها و ملت های اسلامی شده است.(30)

3-1-2. بی اعتنایی مسیحیان به باب و بهاء

دولت های استکباری غرب، چنان که می دانیم، به تشکیلات بهائیت به چشم «ستون پنجم» خود بین ملت ها می نگرند و به دلایل سیاسی و استعماری، از این فرقه، به ویژه در مناطق استعمارزده نظیر کشورهای اسلامی و امریکای لاتین، حمایت می کنند، از حمایت این دولت ها که بگذریم، باید گفت که توده های انبوه مسیحیت، اعتنایی به مسلک بهائیت ندارند و شاهد آن هم، عدم استقبال آنان از آیین بهائیت است. در مورد برخورد مقامات کلیسا با بهائیت نیز دو مسئله را نباید از نظر دور داشت: نخست آنکه، بهائیت در جهان سوم (یا جنوب)، به ویژه ممالک اسلامی، در مقابله با «اسلام» (=رقیب دیرین و سرسخت مسیحیت) با مسیحیت صلیبی اشتراک نظر و عمل دارد. دیگر آن که، بهائیت قادر به جذب توده های مسیحی (به صورت انبوه و خطرساز) نبوده و از ای رهگذر، مشکلی را بدان صورت ایجاد نمی کند، و مطمئناً اگر بهائیت با استقبال سریع و وسیع توده های مسیحی روبه رو می شد، کلیسا شدیداً در برابر آن قد می افراشت. هرچند در بین مقامات کلیسا نیز جای جای به کسانی بر می خوریم که نسبت به بهائیت برخورد منفی داشته اند. چنان که (به رغم تبلیغات گستره ی بهائیان مبنی بر استقبال گسترده ی مردم مسیحی امریکا از عباس افندی) منشی عباس افندی در سفر به آن کشور اعتراف می کند. که عباس افندی توسط کشیشهای واشنگتن تکفیر گردید.(31)
از کلام خود عباس افندی نیز که در نطق خود هتل انسونیای نیویورک خطاب به بی شاب کلیسا آوریل 1912/ ربیع الثانی 1330ق) می گوید:
...از این جهت بسیار ممنونم که الحمدلله کلیسای شما آزاد است؛ مانند سایر کلیساها تعصب ندارد که من در اروپا می دیدم تعصب محض بود، ولی در کلیسای شما من نطق کردم و همه مسرور بودند، چقدر فرق دارد.(32)
به روشنی بر می آید که او با استقبال مردمی و کلیساهای اروپا رو به رو نشده است.
شوقی افندی نیز در قرن بدیع، در گزارشی یکسویه و حق به جانب، می نویسد: «بعضی از رؤسای ملت روح[=پیشوایان مذهبی مسیحیت] در ارض اقدس و مهد امرالله [فلسطین] و ایالات متحد امریکا نیز چون در» زمان عباس افندی «پبشرفت سریع»بهائیت «را در بین احزاب و فرق مسیحی به رأی العین مشاهده نمودند در حقد و حسد شدید افتادند و نفوسی فرومایه مانند واتِرالسکی - ویلسن - ریچارد سُن و ایستُن از بیم مقام و موقعیت خویش در صدد جلوگیری از» پیشرفت بهائیت برآمدند...(33)

پی‌نوشت‌ها:

1. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص122.
2. قرن بدیع، 262/4. نیز می نویسد: «از بدو طلوع نیّر حقیقت [یعنی باب] از افق ایران، طبقات و مقامات مختلفه ی مملکت از اولیای حکومت ایران و علمای رسوم و قاطبه ناس از عوام و خواص، کثلّةٍ واحدة علیه امر الهی قیام نمودند و بر اطفاء سراج سبحانی همت گماشتند» (همان، 202).
3. گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ص296.
4. ایقان، ص183.
5. قرن بدیع، 441/2.
6. همچون بارانها.
7. فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 132/1-133.
8. شوقی در قرن بدیع تصریح می کند که تبعید بهاء از بغداد به اسلامبول و...، «نتیجه ی سعایت و مخالفت شدید علمای ایران و عراق عرب و پافشاری حکومت ایران» بود.
9. الکواکب الدریه، 73/2. آواره در همین کتاب (ص84) نیز تصریح می کند که «...طایفه ی بهائی... منفور ملت بودند».
10. همان، 486/1.
11. ر.ک: تاریخ مشروطه ی ایران، احمد کسروی، صص559-560.
12. مرحوم چهاردهی در اینجا می افزاید: «آیا این رفتار مربوط به دین است یا اعمال احزاب، آن هم عمل خلاف، در حزب محسوب نمی شود؟!
13. چگونه بهائیت پدید آمد؟، صص 60-63.
14. الکواکب الدریه، 86/2.
15. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص293.
16. کتاب مبیین، بهاء، ص333.
17. برای مشاهده ی عبارت بهاء ر.ک: رحیق مختوم، 1175/2.
18. ر.ک: توقیعات مبارکه، لوح قرن احباء شرق، ص183. چنانکه در قرن بدیع (ج2، 8) نیز راجع به وی می نویسد: «حاجی میرزا کریم خان دشمن عنود که در بین جمع شاخص، و در جاه طلبی و عوام فریبی شبه و مثل نداشت» و بر ضدّ باب «رساله ای به وضع ناهنجار تنظیم نمود»!
19. رحیق مختوم، 1175/2.
20. رکن رابع، یکی از اصطلاحات شیخیه است که بر رهبران خویش اطلاق می کنند. برای ضدیت شدید میان حاج محمد کریم خان با بابیه و بهائیه، افزون بر مأخذ فوق، ر.ک: الف)منابع شیخیه: کتاب های ازهاق الباطل، و تیر شهاب نوشته ی حاج محمد کریم خان کرمانی در ردّ باب؛ ردّالباب، محمد خان کرمانی (فرزند و جانشنین حاج محمد کریم خان)، چاپ سنگی، کرمان 1383ق؛ صاعقه در رد باب مرتاب، زین العابدین خان کرمانی (حفید حاج محمد کریم خان)، مدرسه ی ابراهیمیه، کرمان؛ گفت و شنود سید علی محمد با روحانیون تبریز (ناموس ناصری)، میرزا محمد تقی مامقانی (حجه الاسلام نیّر)، به کوشش حسن مرسلوند، نشر تاریخ ایران، تهران 1374؛ حقایق شیعیان، در ذکر حقایقی چند راجع به... الشیخ احمد بن زین الدین الاحسائی، حاج میرزا عبدالرسول احقانی، صص 29-33؛ ب)منابع بابی و بهائی: در این زمینه، علاوه بر بدگویی های بهاء در دو کتاب اقدس و ایقان از حاج محمد کریم خان، ر.ک: هشت بهشت، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، ص232؛ الکواکب الدریه، آواره، 85/1 و 86 و 88؛ ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، 398/3-400؛ مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، اعتضادالسلطنه، تعلیقات دکتر نوایی، ص10؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 3/4-4؛ تاریخ جامع بهائیت «نوماسونی»، بهرام افراسیابی، صص 513-514؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص152.
21. مائده ی آسمانی، 215/4-216.
22. مئیر عزری، نماینده ی مشهور اسرائیل در ایران عصر پهلوی، در خاطرات خود، از فشار مسلمانان در ایران و سایر ممالک اسلامی به بهائیان، و نهان روشی اعضای فرقه در برابر آنها، سخن می گوید. ر.ک: کیست از شما از تمامی قوم او؛ یادنامه، دفتر اول، مئیر عزری، ترجمه ی ابراهام حاخامی، ویرایش بزرگ امید، ص330.
23. قرن بدیع، ترجمه ی نصرت الله مودت، 135/4.
24. توقیعات مبارکه، لوح احباء شرق، صص152-155.
25. خاطرات حبیب، دکتر حبیب مؤید، 396-397. در مورد مخالفت مسلمانان (در مصر و دیگر نقاط) با بهائیان، و حکم محکمه ی عالی شرع کشور مصر و نیز فتاوی علمای الازهر بر ضدّ آن فرقه و پیامدهای این امر، ر.ک: الف) منابه بهائی: قرن بدیع، شوقی، 132/4-124؛ گوهر یکتا، ماکسول، 458 به بعد؛ دیانت بهائی...، ویلیام هاجر و...، ترجمه ی ی پریوش سمندری «خوشبین» و روح الله خوشبین، ص244. ب) منابع غیر بهائی: البهائیه و القادیانیة دکتر محمد حسن اعلمی، ص 30 و 43 به بعد؛ و نیز: اظهارات آیت الله حاج شیخ محمد علی تسخیری تحت عنوان «بهائیت، رویاروی جهان اسلام» با ویژه نامه ی ایام، ش29، ضمیمه ی روزنامه ی جام جم، 6 شهریور 1386، ص47.
26. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج2(106-107 بدیع)، ص87 به بعد. در شرح حالی نیز که از اشراق خاوری در مجله ی اخبار امری (ارگان محفل بهائیان ایران) درج شده است می خوانیم: اشراق خاوری «در بهمن 1314 حسب الامر محفل ملی عازم مهاجرت به سلیمانیه (عراق) شدند و در آن شهر یا علمای سنت و جماعت مباحثات تبلیغی مفصل انجام دادند، که علما حکم قتل ایشان را صادر کردند، پس از ضَوضاء و شکایات علما، حسب الامر دولت مدتی در بغداد و موصل توقف کردند و سپس به ایران مراجعت کردند» (اخبار امری، سال 1351،ش10، صص 321-322).
27. ر.ک: روحانیت - بهائیان، مسعود کوهستانی نژاد، ص 121.
28. این دفتر مأموریت داشت شرکتها و مجتع های صنعتی و اقتصادی خارجی را که با اسرائیل منافع مشترک دارند شناسایی و نام آن ها را برای تحریم در اختیار کشورهای عربی قرار دهد.
29. برای کلیشه ی نوشته ی جراید عربی فوق، ر.ک: بهائیان سید محمد باقر نجفی، صص742-746.
30. ر.ک: مجمع فقه اسلامی، مصوبه ها و توصیه ها: از دومین تا پایان نهمین نشست، ترجمه ی محمد مقدس، قم 1418، صص 84-85؛ مع مؤتمرات مجمع الاسلامی (المؤتمرات الفقیه)، محمد علی تسخیری، در احیاء التراث العربی، بیروت، 326/1-327.
31. محمود زرقانی، همراه و منشی عباس افندی در سفر غرب، اظهارات افندی در 22 جمادی الاولی 1330ق را این گونه نقل می کند: «من خیلی رعایت نفوس می کنم که فرار ننمایند و ادنی اعتراضی نتوانند. با وجود این کشیشهای واشنگتن ما را تکفیر نمودند». ر.: بدیع الآثار، 78/1.
32. خطابات عبدالبها، 26/2.
33. قرن بدیع، 348/3-349. هم چنین ر.ک: اعترافات عباس افندی در فرانسه به مخالفت مسلمانها، مسیحیان و ازلیها با بهائیت از چند سو(بدیع الآثار، 131/2).

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387